اجازه خدا؟میتونم ورقمو بدم؟میدونم امتحان تموم نشده ولی دیگه خسته شدم

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیستم مهر 1391ساعت 16:42  توسط محمد نوراشرف  |  نظر بدهید

 

استقاده از آسانسو در فیلم ها چه ایرانی چه خارجی!
یارو باعجله میره سمت آسانسور و فقط دکمشو میزنه بعد از پله ها میره بالا!!!!!!!!!!!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم شهریور 1391ساعت 15:1  توسط محمد نوراشرف  |  نظر بدهید

 

مهم نیست دهه شصتی باشی یا دهه هشتادیی یا نودی:مهم اینه مثل دهه هفتادیی ها با معرفت باشی

 

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور 1391ساعت 17:15  توسط محمد نوراشرف  |  نظر بدهید

 

انقدر مرا سرد کرد از خودش....از عشق....که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام.اهااااااااااااای:روی احساسم پانگذارید...لیز میخورید.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم شهریور 1391ساعت 16:9  توسط محمد نوراشرف  |  2 نظر

 

هر کس می گویید عشق سه حرف است کاملا در اشتباه است چون عشق همش حرفه

 

+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم شهریور 1391ساعت 16:2  توسط محمد نوراشرف  |  نظر بدهید

 

زنده بودن حرکتی است افقی از گهواره تا گور....اما زندگی کردن پروازیست عمودی از زمین تابیکران اسمانها.... 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم مرداد 1391ساعت 15:36  توسط محمد نوراشرف  |  یک نظر

 

سلام من امروز يه خبر فوق العاده بد شنيدم.

 

اينكه دوسته عزيزمون بهار مادرش را از دست داد و من از همينجا جا دارد درگذشت مادري فداكار را به دوست عزيزم تسليت عرض كنم و از خدا براي او طلب ارامش كنم.

+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم مرداد 1391ساعت 13:8  توسط محمد نوراشرف  |  یک نظر

سنگک( آنتی پست علی)

گاهی وقت ها ما آدم ها ، دلمون می خواد که صبحونه بخوریم

 

وقتی که با یه بحران رو به رو میشیم

بحران نون سنگک داغ

مجبور می سیم لباس بپوشیم واز خونه بزنیم بیرون

اون وقت با یه بحران جدید تر روبه رو می شیم

انتظار تو یه صف طویل برای نون سنگک داغ

یه ساعت بعد

 

 

 

 




شیطان

شاید میان این همه نامردی باید شیطان را ستایش کرد

 

که دروغ نگفت

جهنم را به جان خرید

اما

تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و یکم تیر 1391ساعت 2:23  توسط محمد نوراشرف  |  یک نظر

دلتنگی

دلتنگی یعنی رو به روی دریا باشی

 

اما

خاطره یه خیابون خفه ات کنه......



تاريخ : جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, | 18:7 | نویسنده : Ali |

 

http://s2.picofile.com/file/7279953545/sms_khas.jpg

سیــــــــــر شدم …
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم !
.
.
.
سفید شد موهایی که برای برگشتنت آراسته بودم…!
.
.
.
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟؟؟
.
.
.
ساعت مچی ات را باز کن … دست هایت را در بیاور
بگذار برای یک شب هم که شده
آب ِ خوشی / از گلوی ِ چشمهایت / پایین برود …



تاريخ : جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, | 18:6 | نویسنده : Ali |
صفحه قبل 1 صفحه بعد